فاطمه واژه بی خاتمه - 5

فاطمه واژه بی خاتمه - 5

توسط: حامد سلیمان پور

486 بازدید

1397/11/5

ساعت:18:00

كناره مگير!

خانم!

فاطمه كيست؟!

دخترم!

«عيسى» را مى شناسى؟!

آرى، مى شناسم!

از او چه مى دانى؟!

مادرم مى گفت:

او «معجزه» خداوند بود!

كور را بينا، و كر را شنوا مى كرد!

مرده را زنده، و از گل، مرغ ها مى ساخت، و آنگاه بر آنها مى دميد، و آنها نيز جان مى گرفتند، و پرواز!

اين را هم مى دانى كه او فرزند كه بود؟!

نه!

نمى دانم!

او فرزند مريم بود ، همان كه سوره اى از قرآن به نامش آمده است؟!

آرى، دخترم!

سوره اى از قرآن با نام اوست ، همو ، روزى به «حمام» بود ، به ناگاه، كمى آنسوى تر، چشمانش بديد ، زيبارويى را، و چه جانفزا چهره اش! را ستى، اگرش «يوسف» مى ديد ، به سان «زنان» مصرى ، «دست» از ترنج نشناختى، و دستان خويش را مى بريدى!

آرى ، با ديدنش بر اندام مريم چه لرزه ها آمد! و چه نگران!

در همان حيرت و بهت با خودش مى گفت: بهتر آنست كه خداى را به پناه آيم! كه جهان ملكى ناپايدار است، و مردمان با حرم، او را حصارى حصين دانند، و از اوى بهتر، سراغى شان نيست! و آن زيبا جوان تا بديد كه مريم چونان ماهى بر خاك فتاده به اضطراب است، گفتش:

از من به «واهمه» مباش!

من، «امين» حضرت اويم!

جبرائيل باشم من!

انما انا رسول ربك!

يا مريم!

از سرافرازان عزت، و چنين محرمانى خوب، كناره مگير!

آرى، دخترم!

همين جبرائيل كه مريم را بى آنكه او بخواهد، و بى اذنش ، حتى، در «حمام» مى ديدش ، آنگاه كه از سوى خداى، با فاطمه كاريش بود، به «خانه» اش حتى، سر زده وارد نمى شد ، درب را مى زدى، و اذن را مى خواستى، و آنگاه وارد مى آمدى!

حافظ را به خير باد ياد!

گويى كه يكى از همان شب ها را مى گويد:

دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند!

خانم!

در ميخانه كه باز است چرا حافظ گفت دوش ديدم كه ملائك در ميخانه زدند اين درب كه بسته نيست!

دخترم!

در ميخانه نبد بسته و لى حرمت مى و اجب آورد ملائك در ميخانه زدند

نشاط خاك!

خانم!

فاطمه اگر نبود چه مى شد؟!

دخترم!

«زيبايى» اگر نبود چه مى شد! [ رسول خداى فرمود: لو كان الحسن شخصا تكان فاطمه.../ فرائد السمطين، ج 2، ص 68 به نقل از فاطمه الزهراء. ] تا زه!

اگر فاطمه نبود ، نيز، «پيامبر» نبود ، «على» نبود! كه خداى فرمود: يا احمد!

لو لاك لما خلقت الافلاك و لو لا على لما خلقتك، و لو لا فاطمه لما خلقتكما! [ كشف اللالى، صالح بن عبدالوهاب بن العرندس به نقل از فاطمه الزهراء. ] خانم!

اگر «پيامبر» نبود ، اگر «على» نبود ، چه مى شد؟!

دخترم!

اگر «خورشيد» نبود ، اگر «ماه» نبود ، چه مى شد؟! و اين «خاك» چه خاك، بر سر مى نمود؟!

آيا «حياتى» بودش؟! و «نور» ى؟! و «طراوت»، و «نشاطى»؟!

دخترم!

اين خاك، سرزمين «حيات» است ، اگر «خورشيد» ى باشدش، و «ماه»! و «دل» هاى خاك نشينان نيز، كم از «خاك» نتواند بود، و به «حيات» باشد، و «نشاط»، اگر «خورشيديش» باشد، و «ماه»، نيز! و رسول خداى كه درود خداى بر وى باد! مى گفت:

الشمس انا و القمر على ، من «خورشيدم»، و «على» ماه!

دخترم!

دلى كه «پيامبر» بر آن نتابد ، «على» بر آن نتابد ، چونان خاكى است كه «خورشيد» ش نتابد، و نه «ماهش»! و چه دل باشد آن دل؟!

نه يك «بيغوله» است، آيا؟!

نه سرايى است پر «ظلمت»، آيا؟! و چه وهمناك! و چه هراس آور! و چونان ليل مظلم، همه لاش وحشت ، اضطراب ، دلواپسى!

زمستان در زمستان!

ظلمت در ظلمت!

بى هيچ خبر، از رشدى و رويشى! و در يك كلام، «قبرستانى» متروك ، «دالانى» تاريك، و خاكروبه دانى سرد، و زشت!

نه! نمى شود دخترم!

دل، «پيامبر» مى خواهد ، «على» مى خواهد ، آنچنانكه:

آسمان، خورشيد، و اندام، روح، و چشم، نگاه، و آتش، گرما، و چراغ، نور، و دريا، آب.

خاموش!

خانم!

رود به خواب ، دو چشم از خيال او؟ هيهات!

بود صبور ، دل اندر فراق او؟ حاشاك!

بايدش، به نظاره بنشينم ، جمال جميلش را ، چه كنم؟

تفسیر روز

سوره بقره آیه 254-251

1402/7/20

تفسیر قطره ای قرآن

فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يَشَاءُ وَلَوْلَا دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَلَكِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِينَ ﴿۲۵۱﴾ ترجمه : پس آنان را به اذن خدا شكست دادند و...


282 بازدید

حدیث روز

اُوصیکُمْ بِتَقْوَی اللّه و اِدامَةِ التَّفَکُّرِ، فَاِنَّ التَّفَکُّرَ اَبُو کُلِّ خَیْرٍ وَ اُمُّهُ؛


شما [شیعیانم] را به پروا پیشگی و اندیشیدن دائم سفارش می کنم؛ زیرا تفکّر پدر و مادر [و ریشه و اساس] تمامی خوبی ها است.

امام حسن مجتبی (علیه السلام)

قاسمیه در شبکه های اجتماعی